بزرگنمايي:
پیام خراسان -
خلاصهای از گذشته: در حاشیه فرودگاه قلعهمرغی، اولین فرودگاه تهران در جنوب شهر یک هواپیمای نظامی در برخورد با کبوتران سقوط کرد، دادگاههای نظامی محاکمه کبوتربازها را آغاز کردند و استوار نایب با دستهای از ژاندارمهای پاسگاه ژاندارمری، دستگیری کبوتربازها و تفتیش خانهها را آغاز کردند. ٭ ٭ ٭
عطر شیرین لالهعباسیهای توی باغچه جلوی قهوهخانه در خنکای هوا پخش میشد و نسیمی که از سوی دشت میوزید، این عطر دلانگیز را با خود میآورد.
استوار نایب آهی کشید و بازوهایش را دور تنه درخت مراد دراز کرد. ضربان درد کهنهای را در مهرههای کمرش حس میکرد. کفه دستش را زیر شیر آب منبع سقاخانه گرفت و مشت آبی بهصورت بر افروختهاش پاشید. صدای خندههایی از دهنه بازارچه بلند بود. دار و دسته کریم سگکش دور خرمن آتش، روی چرخهای دستی طوافها یله داده بودند و عربدهکشان پیالهها را دستبه دست دور میگرداندند و سر میکشیدند. گوشتهای بریان شده را از روی خرمن آتش از سیخها درآورده و حریصانه به نیش می کشیدند. لاشههای کبوترهایی بودند که در بازرسی خانهها سر میبریدند، کباب این کبوترها نصیب ولگردان محله میشد.
یکی از نوچههای کریم سگکش کنار کپهای از لاشه کبوتران، لاشهها را یک به یک به سیخ میکشید و کبوتران کباب شده را بین ولگردان تقسیم میکرد و خود گاه بهگاه حریصانه به ران و سینه کبوتری چنگ میزد.
کریم سگکش روی چرخ دستی به پهلو لم داد. کبوتر بریان شدهای در دست را بالای سرش گرداند و سرخوشانه عربده کشید:
- تماشا کنین این هم کفتر پاپری لوطی قاسم.
آنگاه رو کرد به اژدر خله و نعره زد.
- ای اژدر خله بلمبون که هر شب کباب کمتر روبراهه.
اژدر از شوق، زوزه میکشید، آب دهانش را که از چانهاش کش آمده بود، با آستین پاک کرد و گفت: - چه کفترهایی. کباب کفتر کله قرمزی، شازده گلی، طوقی... آخ جون!
- زنده باد گروه عقاب و جملگی نعره زنان همه با هم دم گرفتند: زنده باد گروه کفترکش!
آنگاه به تاریکی کوچه زل زده و کلمات در دهانش ماسیده هراسان مشتهایش را پایین آورد و گفت: هی... بچهها استوار نایب داره مییاد.
کریم سگکش با اخم و غرور سرش را روی سینه چرخاند و گفت:
بذار بیاد خب، مگر کی باشه!
استوار نایب با قدمهای شمرده از میان چرخهای طوافها گذشت، کنار آتش رسید. کریم سگکش با لحن مستانهای از گوشه چشم نگاهش کرد، داد زد:
- جمال خان نایب را عشقه! بفرما کباب کفتر مهمون ما باش.
نایب لبخند تلخی زد. چشمهایش را با حالت تحقیرآمیزی تنگ کرد و گفت:
- من تا حالا لاشخوری نکردم. شما هم پاشین برین پی کارتون. بیکارهها!
کریم سگکش از لب چرخ طوافی پایین سر خورد، با حرکتی نامتعادل پاهایش را بر زمین کشید. پس و پیش رفت تا با سینهای فراخ، قرص و محکم سرپا بایستد.
روبهروی استوار نایب ایستاد و قلدرانه پرسید: - حالا اگر نریم چکارمون میکنی؟
استوار نایب با چهرهای پر غضب، دلیرانه غرید:
- گردنتو میشکونم. حرام لقمه!
اژدر خله، هولکی روی پنجه پاهایش نیم خیز شد. پسپسکی به عقب رفت و به پشت بهروی زمین غلتید. اما دیگران واهمهای نکردند. کریم سگکش، بازوهایش را از هم باز کرد و چشمهای بیحالش از حدقه بیرون زد. استوار نایب با چالاکی به بازوی کریم چنگ انداخت و با ضربه زانو صورتش را روی خرمن آتش خواباند. کریم از دردی که توی کتفش پیچید، نالهای کرد و با ضربه دیگر نایب به کنار خرمن آتش پرت شد. استوار نایب با خشم و نفرت نگاه غضبناکش را روی چهرههای دار و دسته کریم گرداند و فریاد زد:- دیگه کدومتون هوس قلدری تو سرش هست؟
همگی خاموش ماندند و پراکنده شدند. کریم سگکش که روی زمین نشسته بود و بازوی دررفتهاش را به دست میفشرد آه و ناله میکرد.
٭٭٭
در خانه استوارنایب، فرنگیس، دخترش، پای سفره صبحانه نشسته بود و دلش بیقراری میکرد. از فکر و خیال مهدی تا سحر خوابش نبرده بود. تکه نانی را میان انگشتانش ریزریز میکرد و از لای نردههای ایوان توی حیاط میریخت. برادر کوچکش رشید، فکر شیطنتآمیزی به سرش زد و گفت:
- کفتری که نداریم، برای چی نون میریزی تو حیاط؟
فرنگیس بغض کرد و بر سر برادرش تشر زد: به تو مربوط نیست، فضول نخواستیم!
مادرشان سر به زیر انداخته بود و انگشتانش توی سینی مسی، بیهوده میان لوبیاهای چشمبلبلی پی ریگی میگشت و زیرچشمی نگاهش به فرنگیس بود. پرسید:- چرا نمیری به خاله نرگس سری بزنی؟ زن بیچاره از غصه آقا مهدی، شب و روز نداره.
فرنگیس، منظور مادرش را فهمید و گونههایش از شرم سرخ شد. مادرش لبخند دلجویانهای به رویش زد و گفت:
- پاشو برو سری بهش بزن تا بابات نیومده. پیرزن سراغتو میگیره.
فرنگیس بلند شد و با اخم و ناز از نگاه پرمعنی برادرش گذشت و برای او شکلک درآورد. به اتاقش دوید تا چادر سر کند. دلش میخواست پر دربیاورد و پرواز کند.
ادامه روز پنجشنبه آینده