بزرگنمايي:
پیام خراسان- 29خرداد سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی است، کسی که در میان عمده
ایرانیان در قامت یک روشنفکر شناخته میشود، شخصیتی جریانساز و پربحث که
هنوز که هنوز است کتابهایش دست به دست میشود و عقایدش مورد نقد و بررسی
قرار میگیرد.
اما جریان روشنفکری در ایران چه فراز و فرودهایی داشته است؟ چرا در
زمانهای شاهد تعدد ظهور شخصیتهای روشنفکر در جامعه هستیم اما در زمانهای
دیگر این جریان دچار افول میشود؟ آیا کسانی که تحت عنوان روشنفکر مطرح
شدهاند به معنای حقیقی روشنفکر بودهاند یا ما در ایران بیشتر با ژستهای
روشنفکری و مصلحان اجتماعی مواجه بودهایم؟
پاسخ به این سوالات را دکتر مهدی نجفزاده، عضو هیات علمی
گروه علوم سیاسی دانشگاه فردوسی مشهد و مولف کتاب "جابهجایی دو انقلاب" در
گفتوگویی تفصیلی تشریح کرد.
این استاد علوم سیاسی معتقد است که جریان روشنفکری در ایران یک بار به
صورت مصلح اجتماعی، یک بار به شکل مبارزه اجتماعی و بار دیگر به صورت
همدلی کردن با مردم نمود یافته که در همه این موارد شکست خورده و به آن چه
که میخواسته نرسیده است.
مولف کتاب "جا بهجایی دو انقلاب" تاکید میکند که امروزه دیگر کار
روشنفکر به عنوان یک ایدئولوگ تمام شده است و در حال حاضر روح روشنفکری در
کالبد جوانان و نوجوانان ایرانی تجلی یافته و آنها سوالاتی را مطرح میکنند
که شاید روشنفکران متاخر ایرانی آنها را طرح نکردهاند.
او همچنین بر این اعتقاد است که امروزه نقطه بسیار مهمی در تاریخ
تحولات سیاسی اجتماعی ایران آغاز شده که شبکههای اجتماعی آن را گسترش
میدهند.
آنچه در ادامه میخوانید مشروح گفتوگوی تفصیلی ایسنا با دکتر مهدی نجفزاده، استاد علوم سیاسی دانشگاه فردوسی است.
سوال: چرا در تاریخ فکری ایران معاصر در کنار شخصیتهایی مثل
دکتر بازرگان، جلال آل احمد، محمدتقی بهار، آیتالله طالقانی و ... ما
میبینیم که تنها دکتر شریعتی به عنوان یک شخصیت برجسته و پربحث در حوزه
روشنفکری مطرح میشود؟
قبل از اینکه درباره شریعتی حرف بزنیم باید به این نکته اشاره کنیم که
کل روشنفکری در ایران یک پروژه بود و افراد آگاهانه در حال اندیشهورزی
بودند، اما هرچه به مرور از انقلاب مشروطه به جلو آمدیم، این پروژه تبدیل
به یک پروسه شد. یعنی روشنفکری دیگر از حالت اندیشهورزی که در دوره اول
مشروطه داشت و به قصد مهندسی اجتماعی اندیشهورزی صورت میگرفت، خارج شد.
به مرور که وارد دوره پهلوی دوم شدیم، مهندسی اجتماعی فراموش و تبدیل
شد به اندیشیدن برای اندیشدن، نه به قصد اینکه تغییری در اجتماع صورت گیرد.
بنابراین خیلی انتزاعی شد و یکی از دلایل آن این است که تفکر چپ که از غرب
میآمد در مسیر اندیشهورزی در ایران خیلی تاثیرگذار بود؛ چرا که
اندیشمندان چپ هم در غرب به همین مسیر رفتند. وقتی دیدند در عرصه اجتماعی
انقلاب نمیشود، به سمت اندیشهورزی انتزاعی رفتند و این مساله بر روشنفکری
در ایران خیلی تاثیرگذار بود.
اما درباره اینکه چرا شریعتی اینگونه شد، باید گفت 2 عامل در این
زمینه نقش داشت. اول اینکه شریعتی خیلی ایرانیک بود، اگر رابطه
بینالاذهانی جامعه ایرانیان را بخواهیم خلاصه کنیم، میشود شریعتی. همان
طور که میدانید هویت مدرن ما در ایران 3 آبشخور دارد، ایران باستان، غرب و
اسلام که شریعتی هر 3 اینها بود. شریعتی سنبل همان هویت 40 تکهای بود که
ما ایرانیان داشتیم. شخصیتهایی مثل جلال آل احمد و آیتالله طالقانی و
... اینها هرکدام یک بخشی از جوهرههای اندیشهورزی در ایران را داشتند،
اما شریعتی همه آنها بود و در عین حال هیچ کدام نبود. دقیقا پیچیدگی ذهن یک
ایرانی را که شما در قالی ایرانی میبینید، در کاشیکاری ما میبینید
شریعتی در حقیقت سنبلی است از این پیچیدگی که در عین حال بسیار هم ساده
است.
مساله دوم زمانه شریعتی بود، زمانهای که ایجاب میکرد آدمی با این
طرز فکر ظهور کند، او یکجا ریشه در عرفان ایرانی دارد که افراد را به خود
جذب میکند و از سوی دیگر کسانی که متمایل به گرایش چپ بودند، آن را از
شریعتی آموختند. در کنار همه اینها، او آدمی بود که به این مسائل بسیار
سطحی نگاه میکرد، مطهری میگفت شریعتی اندیشهورزی اسلامی را یاد نگرفته،
غربیها میگفتند شریعتی اندیشه غربی را فرانگرفته است.
سوال: شریعتی را در وظیفهای که برای خود قائل شده بود چه
قدر موفق ارزیابی میکنید؟ عده زیادی معتقدند شور انقلابی که در سال 1357
میان جوانان ایجاد شد برگرفته از اندیشههای شریعتی بوده است.
شریعتی در جریانی که اتفاق افتاد تنها نبود، اما در ایران شانس تاریخی
او این بود که در آن دوره دانشجویان ایرانی به سویش اقبال نشان دادند، او
به طور مشخص نه چپ بود نه راست، اما در عین حال ترکیبی از همه اینها بود.
در اینکه چه قدر موفق بوده است، باید ارزیابی دیگری داشته باشیم، اما اینکه
چه قدر شور انقلابی را میان جوانان ایجاد کرد، ما میبینیم در آن زمان
رمان، شعر و سینما که شاید در ظاهر یک فرهنگ غربی را رواج میدهد، در حقیقت
جامعه ایران را برای یک انقلاب آماده میکند. بنابراین شریعتی تنها نبود،
اما سمبلی بود از جریانهای متعدد بهم پیچیدهای که اسلام سیاسی را برای
جامعه ایران آماده میکرد و او در این جریان سهیم بود. به نظر من خیلی
نباید درباره نقش شریعتی اغراق کنیم، او در همان روزگار شکوفا و بلافاصله
بعد از انقلاب دوران افولش آغاز شد.
سوالعدهای معتقدند ما در ایران روشنفکر نداریم و آنچه با
آن تحت عنوان روشنفکر مواجه هستیم، صرفا ژستهای مختلف روشنفکری است. شما
چه قدر با این گذاره موافق هستید؟ آیا ما در ایران با روشنفکر به معنی
حقیقی آن مواجه بودیم یا صرفا با ژستهای روشن فکری؟
پروژه روشنفکری و روشنگری در غرب با 2 شاخصه اصلی گره خورده، یکی شک و
دیگری عقل محدود انسانی، اگر از این لحاظ نگاه کنیم، میبینیم ما در ایران
روشنفکر به معنی حقیقی آن نداریم. یعنی در کل دوره تاریخی ایران ما محصور
در یک ساختار بودیم که در درون آن باید فکر میکردیم. یک حلقه بسیار سختی
بوده که ما در درون آن قرار گرفتیم و نباید از آن فراتر میرفتیم.
سوال: یعنی بیشتر با ژست روشنفکری مواجه بودیم یا مصلح اجتماعی؟
روشفنکر کسی است که شک کند در همه چیز و عقل خودبنیاد انسانی را ملاک
قرار دهد. با چنین فرضی نمیتوان روشنفکری را در ایران پیدا کرد.
سوال: بااین اوصاف برای شخصیتهای مثل دکتر شریعتی و... چه جایگاه اجتماعی میتوان قائل شد؟
یک زمانی از اصطلاح مصلح اجتماعی استفاده میشد، یعنی اصلاحگران
اجتماعی. اما من فکر میکنم این پروژه شکست خورده است و همه آنها نتوانستند
اصلاحات مد نظر خود را لحاظ کند، اما افراد روشنفکری که ما در غرب از آنها
نام میبریم مثل دکارت، هگل، مارکس و ... آبشخورشان از جای دیگری است.
اینها بنیانهای اجتماعی را زیر سوال بردند، در حالی که ما در ایران و حتی
کل جهان اسلام کسی که این طور اندیشهورزی کرده باشد نداشتهایم.
سوال: چطور میشود که در یک بازه زمانی تب روشنفکری در ایران
داغ میشود و ما شاهد تعدد شخصیتهایی هستیم که منتقدند و سعی دارند مدام
راه حل و راهکار نشان دهند، خصوصا در دوره قاجار و پهلوی در حالی که حکومت
استبدادی و طاغوتی بوده، شخصیتهای زیادی ظهور پیدا میکنند. به نظر شما چه
عواملی در این زمینه تاثیر داشته است؟ شرایط حکومت یا بحثهای داغ مکاتب
سیاسی که در غرب آغاز شده بود؟
کل پروژه روشنفکری در ایران با انقلاب مشروطه آغاز میشود، در ابتدا
یک نسیمی از غرب وزیدن گرفت که ایرانیها تحت تاثیر آن قرار گرفتند و سوالی
مطرح کردند که حالا ما باید چکار کنیم، اما این پرسش درونزاد نبود و از
اندیشه غربی وارد شده بود. ظهور و تعدد شخصیتهایی که تحت عنوان روشنفکر
آنها را میشناسیم تا دهه 40 به دو عامل بستگی داشت؛ یکی موجهایی است که
از غرب میآید، زمانی که گرایشهای چپ در غرب طرفدار دارد، در ایران هم
زمان شکوفایی است، مثلا در دهه 30 به بعد. چون ایرانیها خیلی تحت تاثیر
امواج غرب بودند و هر زمان این امواج آنجا شروع به وزیدن میکرد در ایران
هم تب آن بالا میگرفت. عامل بعدی فضای سیاسی است، در دوره قاجار میبینیم
که حکومت خیلی قدرتمند نیست و این امکان ایجاد فضاهای روشنفکری را فراهم
میکند .
امروز نقطه خیلی مهمی در تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی ایران آغاز شده و
شبکههای اجتماعی آن را گسترش میدهند. روشنفکری الآن بیش از حد به حوزه
سیاست متمایل شده و از حوزه اندیشهورزی اجتماعی غافل شده است، در حالی که
اشتباه است. حوزه اجتماعی حوزه بسیار مهمی است. بنابراین در رازمدت
روشنفکران به سمتی میروند که شامل حوزه اجتماعی است، در عرصه روشنفکری،
سیاست حوزه مهمی نیست. در ایران عرصه اجتماعی مهمتر است و باید در آن قسمت
اندیشهورزی صورت گیرد.
سوال: آیا میتوان بین روشنفکری ایرانی و غربی تفاوت قائل شد؟
ببینید در ایران هم طرح پرسشهایی شده، شخصیتی مثل آخوندزاده که
میتوان آن را اولین روشنفکر ایرانی نام برد هم سوالاتی مطرح کرده است، اما
خیلی جالب است کسانی مثل او در حاشیه قرار میگیرند و بعد جریان دیگری آمد
که او را کنار گذاشت، با این نگاه که ما باید وارد جامعه شویم و با جامعه
همدلی کنیم که همین همدلی با جامعه، پروژه روشنفکری در ایران را عوامزده
کرد و افراد نتواستند پرسشهای درستی را مطرح کنند. وقتی ما در کنار شخصیتی
مثل آخوندزاده، شریعتی را قرار دهیم، میبینیم سوالاتی که شریعتی مطرح
کرده به اندازه آخوندزاده کلیدی نیست.
به نظر من یک اشتباه مهلکی که در جریان روشنفکری ایران اتفاق افتاد،
این بود که این افراد در یک بازه زمانی سعی کردند خود را به توده مردم
نزدیک کنند. در حالی که روشنفکر کاری به جامعه و دلمشغولیهای آن ندارد.
سوال: یعنی شما معتقدید که یک روشن فکر نباید تحت تاثیر یک ایدهئولوژی خاصی قرار گیرد و بر اساس آن روشنفکری کند؟
دقیقا، روشنفکر برای درهم شکستن بندهای جهل و نادانی در جامعه حرف
میزند. آجودانی حرف جالبی دارد که میگوید روشنفکران ایرانی آمدند با برخی
عقبماندگیهای جامعه ایرانی آن زمان همدلی نشان دهند، اما خودشان درگیر
آن شدند.
سوال: وظیفه روشنفکر صرفا ایجاد سوال و شک در بین مردم است
یا او باید در راستای سوالی که ایجاد میکند مبارزه کند و راه حل ارائه
دهد؟
همه این مواردی که اشاره کردید در جریان روشنفکری ایران وجود داشته
است. آنها یک بار به شکل مصلح اجتماعی، یک بار به شکل مبارز اجتماعی و بار
دیگر از در همدلی با مردم وارد شدند که به عقیده من همه اینها شکست خورد.
سوال-به نظر شما مساله زمانه روشنفکر الآن باید چه باشد و در چه قالب فکری جای گیرد؟
ما باید همه پرسشهای پیشین را دور بریزیم و در 2 حوزه سوال مطرح
کنیم، اول اینکه من که هستم؟ این پرسش هنوز جواب درستی نگرفته، اینکه من
چگونه خودم را مطرح میکنم. سال دوم این است که جهان پیرامون ما چیست؟ به
نظر من ایرانیها تلقی نادرستی از خود و جامعه پیرامونیشان دارند. این
باید بازسازی شود. درک ما از محیط پیرامونمان باید به شدت تغییر کند، باید
نگاه واقع گرایانه به خودمان داشته باشیم. ایرانیها به واقعگرایی نیاز
دارند چون حل بیشترین مسائل ما در همین دو پرسش نهفته است.
سوال: در شرایطی که به گفته شما ما در جامعه روشنفکر به معنی واقعی آن نداریم، چه کسی باید به این سوالات پاسخ دهد؟
اشتباه نکنید من نمیگویم در ایران روشنفکری نداریم، معتقدم پروسهای
که با جلال آل احمد و شریعتی شروع شد، شکست خورده است. در حال حاضر
پرسشهای کلیدی نزد خود مردم مطرح شده است، جستارهایی در جامعه ایران در
حال شکلگیری است که بسیار مهم هستند. امروز نسل نوجوان ما پرسشهایی را
مطرح میکند که روشنفکرانی که از آنها نام میبردیم، در زمانه خود آنها را
مطرح نمیکردند. این جستارها آرام آرام سوالات کلیدیتری را رقم خواهد
زد، از نظر من یک جریان جدید روشنفکری در ایران آغاز شده که سوالات آنان با
پرسشهای فلسفی نسبت دارد.
به عقیده من شک روشنفکری در میان برخی فیلسوفان صورت گرفته و در بین
مردم عادی جستارهایی آغاز شده که به جریان روشنفکری در ایران و طرح
پرسشهای کلیدی کمک خواهد کرد. در جامعه ایران یک خودانتقادی بسیار مهمی در
حال وقوع است. اگر میبینید که دیگر اپوزیسیونی نمیتواند در ایران شکل
بگیرد، به همین دلیل است. اگر کسی بخواهد خودش را در چنین قالبی مطرح کند،
با انبوهی از سوالات از سوی مردم مواجه میشود که نشان میدهد مردم به
راحتی به کسی اعتماد نمیکنند.
سوال: به عقیده شما یعنی الان روشنفکری دیگر نمیتواند در یک
یا چند شخص خاص نمود پیدا کند و مثل روحی شده که در جسم جوانان و نوجوانان
ظهور و بروز یافته است؟
دقیقا، فوکو نیز همین را میگوید، اینکه روشنفکر به عنوان ایدهئولوگ
دیگر کارش تمام شده است، اینکه یک نفر گعدهای ایجاد کند و افراد دور آن
جمع شوند، به پایان رسیده است. الان شبکههای اجتماعی تا حدود زیادی
توانستهاند روشنگری ایجاد کنند یا حتی مردم عامه اقداماتی انجام میدهند
که یک روشنفکر نمیتواند انجام دهد.