بزرگنمايي:
پیام خراسان - مهر / هادی نوبهاری فرزند خراسان شمالی بعدازظهر روز 25 خرداد در حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی در تهران و در میدان قدس به شهادت رسید.
25 خرداد است، قرار است ناهار زودتر از سرکار به خانه برگردد و بعدازظهر راهی اسفراین شوند. ساعت 2:30 دقیقه بعدازظهر با همسرش تماس میگیرد و میگوید، کارم کمی زیاد است دیر به خانه بر میگردم. همسرش اصرار میکند زودتر برگرد و او میگوید: سعی میکنم زود کارم را تمام کنم و بیایم. عقربههای ساعت برای فاطمه همسر هادی به سختی میگذرد. دلشوره امانش را بریده است. ساعت 3:26 دقیقه بعدازظهر میشود که هادی تماس میگیرد اما تا فاطمه میگوید الو صدای انفجار شدیدی به گوش میرسد و....
بازار


تولد و شهادت در فصل بهار
هادی نوبهاری متولد دومین روز بهار سال 1372 روستای دستجرد بام از توابع اسفراین که در هشتاد و هفتمین روز بهار و یک روز پس از عید سعید غدیر خم در جنایت وحشیانه رژیم ملعون صهیونیستی به تهران در حین انجام کار تأسیسات ساختمان مسکونی به شهادت میرسد.
پیکر هادی در روستای دستجرد بام وصفی آباد با حضور باشکوه و پرشور مردم خراسان شمالی تشییع میشود.
هادی فرزند آخر خانواده 11 نفره ای بود که سالها قبل پدر و مادرش را از دست میدهد و با طعم یتیمی بزرگ میشود.
گوش به فرمان مقام معظم رهبری هستیم
با فاطمه اصغری همسر هادی تماس میگیرم.بسیار با قوت و صلابت سخن میگوید: سال 1401 عقد کردیم و1402 زندگی مشترکمان را آغاز کردیم اما با وجود زندگی مشترک کوتاهمان و شهادت همسرم همچنان گوش به فرمان مقام معظم رهبری هستم و انتقام خون شهدایمان را خواهیم گرفت و ذرهای از اعتقاداتم به این وطن کم نشده است.
او میگوید: ما کشورمان را دوست داشتیم و هادی دست به خیر زیادی داشت و هر که کارش گیر میکرد هادی به کمکش میشتافت.
او از آرزوهای مشترکشان میگوید، از اینکه قرار بود بیایم در روستا خانهای برای خودمان بسازیم، ماشینمان را عوض کنیم و منزل محل سکونتمان در تهران را تغییر دهیم و بعد هم به فکر فرزند دار شدن باشیم اما هادی این آرزوها را با خودش به بهشت برد.
فاطمه از آخرین روزهای زندگی همسرم میگوید و ادامه میدهد: شب جمعه از سروصدای بمبها از خواب پریدیم و متوجه شدیم اسرائیل به تهران حمله کرده و هادی که از سربازی معاف شده بود به من گفت اگر جنگ شود من حتماً برای دفاع از کشورم خواهم رفت.

یک روز قبل شهادت برایم هدیه گرفت
فاطمه ادامه میدهد: صبح جمعه هادی از خانه بیرون رفت و وقتی برگشت برایم هدیه خریده بود و گفت اگر در مدت زندگی مشترکمان از من ناراحت شدی مرا ببخش دنیا ارزش ندارد.
او به خاطرات زیبایی که با همسرش داشت اشاره و عنوان میکند: روز عید غدیر خیلی دوست داشت تا به پیاده روی کیلومتری برویم اما به مراسم عروسی دعوت بودیم و اصرار کردم برای رفتن به پیاده روی فرصت نیست بهتر است عروسی برویم که پذیرفت و خیلی آن شب با تمام اقوام و فامیل خوش و بش کرد و میخندید. به خانه برگشتیم شب خوابید اما ناگهان از خواب پرید و احساس بی قراری داشت برایش دم نوشی دم کردم کمی درباره کارش صحبت کرد که دلداریاش دادم و گفتم خدا را شکر همه چی خوب است و گفت فردا وسایلت را جمع کن زودتر از سرکار برمیگردم که به اسفراین برویم.
او مثل یک دوست برایم بود
او میگوید: تقریباً یک ماهی میشد مهر و محبت هادی به من خیلی بیشتر شده بود و مدام میگفت نتوانستم آنچه لیاقت تو هست را فراهم کنم و میگفتم خدا را شکر اندازه خودمان هم منزل وهم ماشین داریم و برایمان کافی هست و از طرف دیگر در این یکماه خیلی با تمام خواهران و برادران و دوستان و اقوام در تماس و رفت و آمد بود و حتی چهرهاش خیلی تغییر کرد.
او اضافه میکند: خواهر 7 سالهای داشتم که سال گذشته به رحمت خدا رفت خیلی گریه میکردم هادی مثل یک دوست کنارم مینشست و اشکهایم را پاک میکرد.
او از خواب عجیبی قبل شهادت همسرش میگوید: حدود 20 روز قبل خواب خواهرم را دیدم که میگفت بیا مرا ببر پیش عمو هادی گفتم او نیست و او را تا قبرش بردم و خداحافظی کردم و خودم برگشتم حالا خوابم تعبیر شده است.

روز شهادت چه گذشت
فاطمه محکم و قوی است و از روز شهادت همسرش هادی برایمان میگوید: هادی لوله کشی گاز ساختمانهای تازه ساخته شده را انجام میداد که کارفرمایش هم تغییر کرده بود و ساختمانی در خیابان قدس را مشغول انجام کارهای لوله کشی گاز بود و با صدای انفجار کارگران ساختمانی بیرون میآیند گویا یکی از ساختمانهای نظامی هدف حمله قرار میگیرد و هادی که خودش را به خودرو میرساند تا سوار شود انگار بمبهایی کار گذاشته بودند که ماشین منفجر میشود و هادی چندین متر آن طرف تر روی پشت بام مجتمع مسکونی میافتد.چندبارتماس گرفتم اما گوشی تلفنش خاموش بود به برادر شوهرهایم تماس گرفتم و دنبالش بودیم به کلانتریها و بیمارستانها تماس گرفتم کسی از او خبر نداشت تا اینکه ساعت 10 شب با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند.
فاطمه میگوید: همراه هادی 30 نفر دیگر به شهادت رسیدند، گویا فقط پیکر هادی سالم مانده بود و خیلی اصرار کردم پیراهنش را بدهند که گفتند پودر شده است و فقط صورتش را نشانم دادند که دلم آرام گرفت و موقع تشییع پیکرش یکی از اقوام تسبیح تبرکی از کربلا برایم هدیه آورد و آن را هدیهای از طرف هادی میدانم.
انتقام خون پاکشان را میگیریم
حالا فاطمه با خاطرات هادی روزگار میگذراند و میگوید: همسرم سعادتمند شد و امیدوارم بزودی انتقام خون پاکشان را به نابودی اسرائیل خواهیم گرفت و فقط شفاعت همسرم را در آخرت میخواهم.