بزرگنمايي:
پیام خراسان - فن خال دوست داشت تیمش به عنوان تیمی که روی زمین و مبتنی بر کارهای ترکیبی بازی میکند، شناخته شود.
در نوزدهمین قسمت از کتاب رود گولیت، بهطور مفصل به تعیینکنندگی خط میانی در دنیای فوتبال پرداختیم. حالا و از قسمت بیستم _ که آغازگر فصل هشتم این کتاب است _ توجهمان را از سیستمها به تاکتیکهای بازی معطوف میکنیم.
بیشتر بخوانید: اخبار روز خبربان
در این قسمت، بهطور ویژه به بازی مستقیم یا ارسال توپهای بلند، توجه خواهیم داشت. الگوهای بازی زمانی که فوتبال را در کودکی آغاز میکنید، هر کاری که دلتان بخواهد انجام میدهید. اما رفته رفته در تمرینات با الگوهای مختلف بازی آشنا میشوید. این الگوها در جلسات تمرینی گنجانده میشوند و بارها و بارها تکرار میگردند، تا جایی که آنقدر در ذهن شما نهادینه میشوند که هرگز فراموششان نمیکنید. اینها همان عناصر پایهٔ بازی هستند. برای من که در هلند و در سیستم 3-3-4 فوتبال را یاد گرفتم، همه چیز به الگوهای بازی در این سیستم بازمیگشت.
الگوی یکم: بازیکن شماره 1 توپ را به شماره 2 میرساند و او دوباره توپ را به عقب پاس میدهد؛
سپس بازیکن شماره 1، توپ را به بازیکن شماره 3 میرساند؛ او هم توپ را به مهاجم تیم میرساند.

شماره 3 که نزدیک میشود پاس میدهد و او هم با پاسی در عمق، شماره 1 نفوذ کرده را
پیدا میکند. در نهایت بازیکن شماره 1، توپ را برای مهاجم تیم ارسال میکند. مثلثهای متحرک مثلث، که سادهترین و شناختهشدهترین الگوی بازی است، عنصر اصلی هر ترکیب در فوتبال محسوب میشود: یک بازیکن مالک توپ است، دومی آمادهٔ دریافت پاس است و سومی به دنبال فضای خالی میگردد. این سه عنصر همه چیز را در بر میگیرند. تمرین بدین صورت انجام میشود: پاس بده و حرکت کن، بزن و برو، به بازیکن سوم پاس بده و حرکت کن.
نوعی دیگر از این تمرین میتواند اینگونه باشد: پاس بده و حرکت کن، بزن و برو، سانتر کن و ضربه نهایی را بزن. اینها الگوهایی هستند که در بالاترین سطح فوتبال نیز مشاهده میشوند، آن هم با انواع گوناگون و متنوع. نکتهٔ کلیدی در آنها این است که بازیکنان دائماً در حال حرکت هستند، چرا که حرکت مداوم حتی در برابر دفاع منطقهای نیز، مهار آنها را دشوار میسازد.
شاید بتوان دو بازیکن را پوشش داد، اما بازیکن سومی که وارد ماجرا میشود و تفاوت ایجاد میکند، مهار کردنش دشوارتر است؛ بهویژه وقتی که این بازیکن سوم نه به سمت بازیکن دوم (که قرار است پاس بدهد)، بلکه به سوی فضای آزاد حرکت میکند.

کل تیم رو به جلو حرکت کرده، و تیم حریف را در نیمهٔ زمین خودی حبس میکند. شما باید دائماً این مثلثهای متحرک را ایجاد کنید؛ دو یا سه مثلث پشت سر هم. در یک تیم خوب با بازیکنان خوب، این مسئله کاملاً طبیعی است، چرا که تمرینهای مکرر در دوران ابتدایی فوتبال، آن را به طبیعتی ثانویه برای بازیکن تبدیل کرده، و این مسئله با تجربه و کیفیت نیز همراه میشود.
این الگوها در سیستمهایی نظیر 2-4-4 یا 2-3-5 به خوبی کار میکنند. نکتهٔ حیاتی در این میان آن است که دو مهاجم تیم همواره باید در جهات متفاوت حرکت کنند. مهاجم اول به دومی پاس میدهد و مهاجم سوم فرار میکند. این پاس میتواند زمینی باشد یا هوایی، ترجیحاً بهصورت چیپ، تا مهاجم بتواند با سینه آن را کنترل کند. در غیر این صورت احتمال از دست رفتن توپ بسیار بالاست. باید همیشه بازیکنی در عمق حضور داشته باشد که در عین حال در حال حرکت نیز باشد.
اگر دو مهاجم کنار هم بیحرکت بمانند، ممکن است در ظاهر مثلثی شکل بگیرد، اما این مثلث، یک مثلث ایستا خواهد بود؛ در حالی که مثلث باید متحرک باشد تا بتواند خط دفاعی را بشکند. چنین حرکتی، مدافعان را وادار به تصمیمگیری میکند، که به معنای امکان اشتباه آنان است. هیچ چیز برای یک مدافع آسانتر از مقابله با مهاجمی نیست که بیحرکت ایستاده است؛ چنین مهاجمی، برای یک تکل یا برخوردی سخت، کارت دعوت فرستاده است.
در واقع، مدافعان حرکات مهاجمان حریف را بازتاب میدهند. اگر توپ به مهاجم برسد، دو مدافع مرکزی نباید بیحرکت باشند. یکی باید به مهاجم نزدیک شود و دیگری پوشش بدهد تا اگر بازیکن از نفر اول عبور کرد، او آماده باشد. وقتی دو مدافع مرکزی مقابل دو مهاجم قرار دارند، یکی باید به مهاجم صاحب توپ فشار بیاورد و دیگری، مهاجم دوم را رها کند و پشت سر مدافع اول را پوشش دهد.
توپ بلند لانگ بال یونایتد: همه جملهٔ معروف سم آلاردایس را به یاد دارند. آلاردایس زمانی سرمربی وست هم یونایتد بود که لوییس فن خال در نخستین سال حضورش در منچستریونایتد قرار داشت. فن خال همیشه از بازی ترکیبی تیمش تعریف میکرد. او برای هر کسی که گوش شنوا داشت، توضیح میداد که تیمش چقدر مالکیت توپ دارد، و اگر یونایتد مقابل تیمهایی امتیاز از دست میداد که فلسفهای کاملاً متفاوت داشتند، آن را ذاتاً ناعادلانه میدانست.
یونایتد در نخستین فصل فن خال توانسته بود با شیوهٔ سنتی و قدیمیِ ارسال توپهای بلند در دقایق پایانی، یک امتیاز از وست هم بگیرد. وقتی آلاردایس بعد از بازی با طعنه گفت که تعجب کرده یونایتد رو به توپهای بلند آورده است، فن خال طوری واکنش نشان داد که انگار مار او را گزیده باشد. چند روز بعد، فن خال کلی آمار رو کرد تا نشان دهد آلاردایس اشتباه میکرد. اما همهٔ این تلاشها بیفایده بود، به ویژه آنکه همان آمارها نشان میدادند هرچند وست هم توپ را بیشتر به جلو فرستاده، اما یونایتد توپ را از نظر مسافت طی شده، بلندتر ارسال کرده است.
ویدیو؛ عکس العمل مجری کنفرانس مطبوعاتی فن خال در قبال جواب او به آلردایس
من هیچوقت نفهمیدم چرا فن خال احساس کرد باید واکنش نشان دهد. توپهای بلند یک حربهٔ تاکتیکی است و بنابراین بخشی از بازی محسوب میشود. این تاکتیک خیلی پیچیدهتر از آن چیزی است که هلندیها و مخصوصاً فن خال تصور میکنند. موضوع فقط این نیست که توپ را کورکورانه به جلو شوت کنید و ببینند مهاجمان چه میکنند.
در مورد تیمی مانند ویمبلدون، توپهای بلند بخشی از یک حملهٔ تمام یا هیچ نبود؛ بلکه یک تاکتیک پایه بود که با دقت روی آن کار میکردند و همهٔ تیم با آن هماهنگ بود. این باشگاه حتی بازیکنانی را خریداری میکرد که بتوانند این سبک از بازی را به کمال برسانند.
داشتن یک یا چند بازیکن در خط حمله که بلد باشند چگونه در حالتی که رو به جلو ایستادهاند، توپ بلند ارسالی را دریافت و کنترل کنند، بسیار مهم است؛ آن هم در حالی که تحت فشار مدافعان قرار دارند. اگر مهاجم بتواند توپ را نگه دارد، به هافبکها فرصت میدهد به او ملحق شوند و با پاسهای رفت و برگشتی، حمله را پیش ببرند. پس از آن، مدافعان نیز به جلو حرکت میکنند. این مسئله، بلافاصله تیم مقابل را تحت فشار شدیدی در زمین خودش قرار میدهد.
هماهنگی در اینجا حیاتی است، زیرا اگر توپ از دست برود، ممکن است بین خطوط حمله و میانی، یا بین خط میانی و خط دفاع فاصلههای بزرگی ایجاد شود. تیمی که بتواند از این فضاها بهرهبرداری کند، به راحتی میتواند علیه تیمی که توپ بلند ارسال میکند، ضدحمله بزند.
برخی تیمها ترجیح میدهند توپهای بلند را به مهاجم نوک بفرستند، برخی دیگر دوست دارند مهاجمان به کانالها (فضاهای موازی با خط کناری که معمولاً در اختیار وینگرهاست) حرکت کنند. هدف همیشه حفظ توپ در زمین حریف نیست. گاهی شما دوست دارید مدافع، توپ را با ضربهٔ سر دفع کند، چون هافبکها در آن لحظه در حال ورود به منطقهاند و میتوانند توپ را تصاحب کنند. در واقع، بهدست آوردن یک کرنر، اوت یا ضربهٔ آزاد ممکن است ارزش بیشتری داشته باشد و حتی هدف اصلی باشد.
یکی از مزایای فرستادن توپ به گوشههای زمین حریف این است که در صورت از دست دادن توپ، آسیبپذیری کمتری خواهید داشت. اگر تیم مقابل توپ را به دست آورد، مجبور است از گوشهٔ زمین خودش حمله را شروع کند. آنها فقط یک مسیر دارند و آن هم به سمت جلوست، که دفاع کردن مقابلش راحتتر است. اما اگر توپ را در مرکز زمین از دست بدهید، تیم مقابل آزادی بیشتری دارد: میتواند به سمت چپ یا راست بازی را باز کند و این مسئله، مدافعان شما را وادار میکند که سریع تصمیمگیری کنند؛ اگر این تصمیم اشتباه باشد، راهی برای حملهٔ حریف باز خواهد شد.
بازی مستقیم در فوتبال
خطر اصلی استفاده از تاکتیک توپهای بلند این است که بدون بررسی سایر گزینهها، به طور مستقیم سراغ مهاجم بروید، در حالی که شاید راه حل بهتری وجود داشته باشد. مثلاً در مورد بازیکنی مانند اندی کارولِ وست هم، این خطر بیشتر است چون حضورش در زمین بسیار مشهود است و وسوسه برانگیزتر است که با یک توپ بلند به او پاس بدهید. تمام اینها نیاز به شم فوتبالی در همتیمیهایش دارد و البته مهارت بالا در خود مهاجم. زلاتان ابراهیموویچ نمونهٔ کامل یک مهاجم تمام عیار است: گزینهای آرمانی برای دریافت توپهای بلند. او همهٔ مهارتهای لازم را در بالاترین سطح، آن هم تحت فشار، در اختیار دارد.
شما میتوانید به دو شکل توپ بلند ارسال کنید: مستقیم یا دارای قوس. توپ مستقیم تنها زمانی مؤثر است که فضای کافی پشت مدافعان وجود داشته باشد و البته باید بازیکنانی نیز به عنوان پشتیبان مهاجم، در حال پیشروی باشند. اگر مهاجم بتواند با ضربهٔ سر توپ را به بازیکن دیگری برساند، آنگاه یا به مهاجم دوم نیاز دارید یا هافبکها باید ریسک کنند و با حرکتی کورکورانه از خط دفاع حریف عبور کرده و توپ را بردارند و به سمت دروازه ببرند.
در مورد توپهای بلند دارای قوس، به مهاجمی قوی، نسبتاً بلند، با زمانبندی مناسب و توانایی پرش بالا نیاز دارید که بتواند تحت فشار توپ را با سینه کنترل کند. مارک هیوز دقیقاً این ویژگیها را داشت. او بازیکن قد بلندی نبود، اما قدرتمند و بسیار سختکوش بود. هیچکس نمیتوانست توپ را از او بگیرد. نکتهٔ جذاب این شیوهٔ بازی آن است که تماشای آن هیجانانگیز است، چون نبردهای فیزیکی فراوانی در جریان است.
در میلان ما اغلب با تیمهایی روبرو میشدیم که به این سبک بازی میکردند. هیچ تیمی نمیخواست در میانهٔ میدان با ما روبرو شود، چرا که با حضور بازیکنانی مثل فرانک رایکارد، کارلو آنچلوتی، آلبریگو اِوانی و خود من، آنقدر قدرتمند بودیم که هر تیمی را از سر راه برداریم. بنابراین برای عبور از این دیوار، حریفان توپهای بلند میفرستادند.
مدافعان ما دائماً با مهاجم نوک، مهاجم سایه یا وینگرها درگیر بودند. حتی اگر این دوئلها را میبردیم، باز هم مدتی طول میکشید تا بتوانیم دوباره از عقب بازیسازی کنیم. این تاکتیک مؤثری بود برای اینکه مدتی از فشار ما خارج شوند. این کار مانع میشد که ما به شکل ناگهانی حمله را آغاز کنیم، در حالی که به بازیکنان آنها فرصت بیشتری میداد تا ساختار دفاعیشان را مرتب کنند.
از نظر روانی نیز فرسایشی بود. تنها با یک ضربهٔ بلند، تمام فشاری که وارد کرده بودیم از بین میرفت. این به معنای آن بود که باید چهل یا پنجاه متر به عقب برمیگشتیم، دوباره تمرکز میکردیم و از عقب حملهای جدید را شکل میدادیم. در چنین شرایطی، شما به صبر زیادی نیاز دارید.
در واقع، توپ بلند میتواند یک سلاح هجومی یا دفاعی باشد. لازمهاش اما این است که بازیکنان اراده و جرئت درگیری با حریف را داشته باشند. اگر فکر میکنید میتوانید بعد از 90 دقیقه بدون خراش از زمین خارج شوید، سخت در اشتباهید.
جالب آنکه تیمهای کمی در برابر بارسلونا از توپ بلند استفاده میکنند و ترجیح میدهند بر مهارتهای تکنیکی خود و بازیسازی از عقب تکیه کنند. آیا واقعاً تصور میکنند میتوانند از دل فشاری که مثلثی شامل مسی، نیمار و سوارز وارد میکند، عبور کنند؟ این از جنبهٔ نظری ممکن است، اما اگر بارسا بدون توپ باشد و بخواهد ظرف شش ثانیه دوباره آن را به دست آورد، آنگاه کل تیم بر سر شما خراب میشود. این تاکتیک به لطف مثلث جلویی ممکن میشود. چون فاصلهای که تیم باید برای باز پسگیری توپ طی کند، به حداقل میرسد. بارسلونا با محدود کردن فضای مدافعان، آنها را به بازیسازی از عقب دعوت میکند.
در نهایت، این دروازهبان است که تصمیم میگیرد تیم باید از عقب حمله را آغاز کند یا توپ را به جلو بفرستد. اگر من باشم، میگویم: «تا جایی که میتوانی توپ را بلند بزن، بعد میرویم آن جلو با بارسلونا روبرو میشویم.» در نهایت، این همان چیزی است که کاتالانها نمیخواهند، همانطور که ما هم در میلان از آن متنفر بودیم. درگیریهای فیزیکی نقطهٔ قوت آنها نیست، بلکه این تکنیک و مهارت با توپ است که بارسا به آن متکی است.
ارسالهای بلند برای تصرف فضا و رهایی از فشار عالی است، هرچند که باید تنوع تاکتیکی هم داشته باشید، وگرنه خیلی راحت مهار میشوید.
در اواخر دههٔ 90، منچستریونایتد تعادلی عالی بین ارسالهای بلند و بازیسازی از عقب زمین با پاسهای ترکیبی پیدا کرد. وقتی تیم تحت فشار بود، پیتر اشمایکل ریسک نمیکرد و توپ را به مهاجمان پیشتاخته میفرستاد: اندی کول، دوایت یورک، تدی شرینگهام یا اوله گونار سولشر. او اجازه میداد آنها، مدافعان را به چالش بکشند. بعد از چند باری که این روش امتحان میشد، فشار روی یونایتد کاهش پیدا میکرد. تیم مقابل متوجه میشد که تعقیب یونایتد فایدهای ندارد و عقب میکشید. آنوقت اشمایکل دوباره به بازیسازی از عقب و از طریق جناحین بازمیگشت.
این استفادهٔ گاه به گاه از توپهای بلند، چیزی نیست که در فوتبال سطح بالای امروزی زیاد دیده شود. تیمها اغلب زیرکی لازم برای استفاده از این تاکتیک را ندارند. دلیلش هم به مربیانی بازمیگردد که آن را دون شأن خود میدانند؛ مانند لوییس فن خال و حتی سم آلاردایس، که در ماجرای «لانگ بال یونایتد» تلاش کرد تأکید کند که تیمش، وست هم، چنین فوتبالی بازی نمیکند: آنها ترجیح میدادند از مهارتهای فنی خود استفاده کنند.
داغترینها ????????????????????????
لوئیس انریکه: دخترم عاشق جشن بود، میخواهم دوباره خوشحالش کنم طارمی یا لی کانگ این؛ لیگ قهرمانان امسال یک فاتح آسیایی دارد باور رئال مادرید؛ تیر خلاص را خودمان به بارسلونا میزنیم! طعنه ساکت الهامی به مجری تلویزیون: خودت سلطان قلیان هستی! فرصتسوزی باورنکردنی ساکا مقابل دروازۀ خالی پیاسجی / فیلم